مذهبی

آیا حالات عرفانی مربوط به تحولات فیزیکی مغز می باشد؟

در این مطلب از پایگاه خبری امت پرس، توضیحاتی درباره این مطلب که حالات عرفانی سالکان به تحولات فیزیکی مغز مربوط می شود یا نه خواهیم پرداخت.

عرفان و تحولات فیزیکی مغز

نخستین روش‌‌ها، از سوی سالکان و عارفان بزرگ در پایان سده‌‌های میانه بیان شد. آنها توجه خود را روی یک هدف یا موضوع پر از احساس و عواطف، مانند شمایلی مقدس، شیئی متبرک، تصویرهایی ذهنی مانند آتش جهنم، لذت‌‌های بهشت، شکنجه‌‌‏ها و عذاب‌‌های زمینی یا شهیدان و قربانیان مقدس، … و یا با بازتولید و تکرار عبادت و نیایش و مناجات و ادعیه متمرکز می‌کردند و سپس، در بخش آهیانه‏ای نیمکرهی راستِ مغزِ خود، پیغامهایی بصری دریافت می‌‌‏کردند که «به نظرشان» می‌‌‏رسید «از بیرون» می‌‌‏آید، این پیامها با «یادمانده‏های»‏ ذخیره شده در داخل بخش‌‌های مختلف قشر بصری مغز که در زیر لوب‌‌های گیجگاهی و پسِ سری قرار دارند ترکیب می‌‌شود. تصویرهای واقعی با بیدار کردن تصویرهای حک‌شده در حافظه، به شکلی غیرمستقیم، فعالیت «هیپوکامپ راست» را افزایش می‌دهد، و از طریق پیوندهای متوقف‏ کننده، به تدریج لوب گیجگاهی راست را، با تحریک کردن هسته‌‏های هیپوتالاموس (که از دور، قلب و شش‌‌ها را کنترل می‌‌‏کند) از کار می‌‌اندازد. سپس بخشی از «حس تشخیص جهت» از دست می‌‌‏رود که فرد حس می‌‏کند در فضایی بی‌‌پایان قرار دارد و آهنگ ضربان قلب و تنفسش آرام شده است. اگر مدیتیشن مؤثر باشد، همه‌‌ی تعادل‌‌های نوروفیزیولوژیک در یک آن به پایان می‌‏رسد. لوب چپ مغز که مسئول قطع ارتباط میان «خود» و «دیگری» است، به نوبه‌‌ی خود از کار می‌‏افتد. در این مرحله فرد، به حالت خوشنودی و رضایت خاطر و خلسه‌‏ی مطلق، وضعیتی که نوروفیزیولوژیستها آن‌را «هستی واحد مطلق» و دیگران آن‌را «نیروانا» یا «فنا» می‌‌نامند می‌‏رسد. با توجه به متن مذکور، سؤالم این است که چه فرق‌هایی این حالات با حالات عصبی گفته‌شده دارد؟ فکر می‌کنم حتما تفاوت‌‌هایی حتی از نظر همان اعصاب و روان دارد؟ آیا اساسا می‌شود این حالات تاثیر گرفته این اینها باشد؟! البته خودم فکر می‌کنم نمی‌‌تواند این‌گونه باشد؛ چون مفاهیم بزرگی را عرفا می‌بینند و میگویند.

این مطالب که برای زیر سؤال بردن مفاهیمی مانند وحی و مکاشفه مطرح می‌شود، در واقع همان مباحث شکاکیت است که به شکل‌های مختلف مطرح می‌گردد؛ در پاسخ این استدلالات می‌توان گفت: اگر منظور از این استدلالات این است که بین تغییرات فیزیکی با حالات روحی و روانی ارتباط وجود دارد و این دو بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند، سخن صحیحی است؛ زیرا بدن به عنوان ابزار روح است. بنابر این، هم روح از بدن متأثر می‌شود و هم بدن از روح تأثیر می‌پذیرد.

اما اگر منظور حکم کلی و مطلق باشد که حالات روحانی و روانی چیزی جز حاصل یک فرایند فیزیکی در درون مغز انسان نبوده و هیچ ارتباطی با عالم غیب ندارد، این همان چیزی است که اولا: خاصیت خودزنی دارد که باید خود این تئوری و نظریه را معلول فیزیک جسم و خاصیت مغز و اعصاب دانست؛ و از این‌رو اعتبار آن‌را زیر سؤال برد. ثانیا: سر از  سوفسطی‌گری و  شکاکیت در می‌آورد.

امتیاز به این مطلب post

لینک کوتاه این مطلب: https://ommatpress.ir/?p=2654

(برای کپی کردن، روی لینک کلیک کنید)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در سایت منتشر خواهد شد.

پیام هایی که حاوی الفاظ رکیک، ناسزا و تهمت باشد منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

از گذاشتن لینک گروه یا کانال جدا خودداری نمایید.

دکمه بازگشت به بالا