فرهنگی و هنری

خلاصه سریال حکم رشد قسمت 1 شنبه 17 اردیبهشت 1401

در این مطلب از امت پرس به توضیحاتی درباره خلاصه سریال حکم رشد قسمت ۱ شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱، خواهیم پرداخت، با ما همراه باشید.
سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت اول سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از امت پرس مطالعه می کنید با ما همراه باشید.
مردی که چهره اش مشخص نیست، کلاه کاسکتش را روی صورتش می گذارد و سوار بر موتورش بر روی یک دیوار چوبی که به آن دیوار مرگ هم می گویند حرکت می کند. بعد از مدتی خسته می شود و سر جایش می نشیند که گوشی همراهش زنگ می خورد و کسی آن طرف خط می گوید ردش را زدیم و حکم تیرش آمده است که مرد بعد از شنیدن این حرف ها گوشی اش را قطع می کند و می رود.

اداره پلیس

یکی از مسئولان و رده بالا درباره شخصی به اسم اسفند صحبت می کند و می گوید یکی از اون دونه درشت ها و گنده لاتا است و همان مردی که با موتور روی دیوار مرگ بود، حالا مشخص شده سرهنگ پاشا است، فرمانده عملیات می شود.

سرهنگ پاشا داخل ماشینش نشسته و از داخل شیشه آینه خانه پشت سرش را می پاید که با آمدن یک ماشین به همکارانش اعلام می کند که مراقب باشند.

اسفند به همراه خانم باردارش از داخل یک ماشین شاسی بلند پیاده می شود که نوچه هایش آن ها را اسکورت می کنند و جلوی پایشان یک گاو زمین می زنند تا از روی خون آن رد شوند.

اسفند از میان جمعیتی رد می شود و بعد از کلی سلامتی دادن هوادارانش همراه با همان نوچه هایش در سکوت از آن جا می رود و داخل یک عمارت می شود که مردی به استقبالش می رود و به او خوش آمد می گوید اما اسفند شروع به رجز خوانی می کند و به او می گوید تو لات کوچه خلوتی و او را کتک می زند.

از حرف های او مشخص شده است که آن مرد، شوهر خواهر اسفند است، در میان بحث آن ها خواهر و زن اسفند از راه می رسند و خواهرش از او می خواهد که کاری به شوهرش نداشته باشد و او کوتاه می آید، خانم اسفند با طعنه با او حرف می زند که به مزاج او خوش نمی آید و کتش را تنش می کند و از آن جا خارج می شود و به داخل مجلس می رود و توی جمعیت تراول می ریزد و راه می رود.

یکی از کسانی که در مهمانی به عنوان مهمان و خاطر خواهان اسفند حضور دارد از نفوذی های پلیس است و به کنار سرهنگ پاشا می رود و به او می گوید که همه در مراسم هستند و زن اسفند هم باردار است، سرهنگ پاشا می گوید به خاطر حضور همسرش که باردار است الان انجام عملیات درست نیست و به تمام نیروهیش بیسیم می زند که بدون دستور او کاری انجام ندهند.

چند دقیقه بعد اسفند و همسرش از مجلس خارج می شوند و ماموران پلیس آن ها را تعقیب می کنند تا به خانه اش می رسد، یکی از پلیس ها به سرهنگ پاشا اصرار می کند که هرچه سریع تر عملیات را انجام دهد، اما او با فرمانده اش تماس می گیرد و می گوید که با مسئولیت خودش اسفند را خارج از خانه اش دستگیر می کند.

صبح هنگام نوچه های اسفند به دنبالش می آیند و ماموران پلیس آن ها را از هر دو طرف محاصره می کنند، اسفند با اسلحه پیاده می شود و یکی از نوچه هایش را می کشد و سرهنگ پاشا را تهدید می کند که اگر او را رها نکنند آن یکی را هم می زند اما سرهنگ او را با تیر می زند و عملیات تمام می شود.

سرهنگ پاشا به کلانتری می رود و عکس اسفند را از روی بردش بر می دارد و حرف های همکارش در خصوص بارداری زن اسفند را در ذهنش مرور می کند و به خانه می رود که زن و بچه اش را در حال رفتن به جایی می بیند، می خواهد آن ها را همراهی کند که آن ها می گویند بهتر است او به استراحتش بپردازد و خودشان با هم می روند.

یکی از لات های محل در حال ویدئو گرفتن در سفره خونه است که با ورودد سرهنگ جا می خورد و به گه خوردن می افتد که باعث می شود همه او را مسخره کنند.

سرهنگ یا همان ذبیح با دوستش که مشخصه دکتر است حرف می زنند و درباره زخمی حرف می زنند و دکتر قول می دهد که زخم را بردارد و در ازاش سرهنگ هم قول می دهد که دیگر موتور سواری نکند. مدتی با هم گپ می زنند و دکتر سعی می کند کمی حال و احوال سرهنگ را خوب کند و آخر حرف هایشان به مرایم تولدی که مامان توران قرار است برای پسر فوت شده اش بگیرد، ختم می شود.

سرهنگ به همراه خانواده اش برای مراسم تولد به سر خاک برادرش رفته است و بعد از فاتحه، کیکی برایش خریده اند را برش می زنند و میان مردم پخش می کنند. بعد از اتمام مراسم با هم به سمت خانه می روند و در مسیر با هم درباره موتور سواری ذبیح حرف می زنند و مادرش می گوید به ما رحم کن و دیگه به این کارت ادامه نده…

سرهنگ پاشا به همراه مادر و همسرش به خانه می رسند که به محض ورود پسرشان از آن ها استقبال می کند و می گوید برایتان شام خریده ام اما آن ها شوکه شده او را نگاه می کنند. پسرشان که از نگاه آن ها خسته شده است می گوید قرار نیست شما ها به خاطر من کباب نخورید و برام دلسوزی کنید که مادرش با چشم های گریون به دستشویی می رود و حسابی حالش خراب است.

مردی جایی نشسته است و با آقایی به اسم غلام درباره خانه اش که کلنگی شده حرف می زند و می خواهد راضی شان کند تا با هم خانه شان را یکی کنند و از نو بسازند، پسر دیگری که اسمش نوید است خودش را نشان داده و به مرد یک لگد می زند و می گوید این کار را نمی کند و آن ها را بیرون می کند.

نوید، آقا غلام را با خودش بیرون می برد و جلو یه صف آدم وایمسیتن تا پسری که به حرفش گوش نکرده را کتک بزنند و ادبش کنند اما بعد از چند ثانیه غلام جلوی نوچه هایش را می گیرد و می گوید من ضعیف کش نیستم و ما باید بزرگ باشیم نه که ضعیف کش باشیم و وسط حرف هاش آقایی می آید می گوید که باید بریم پاتوق ننه بتول و او حرفش را جمع می کند تا سریع تر بروند.

آقایی در مغازه اش نشسته و از قمار حرف می زند که غلام و نوچه هایش به آن جا می روند و صاحب مغازه حسابی گله می کند که همه جر زن شده اند که غلام همه را به خط می کند و می گوید معین این جا سفره دار است و پشت معین منم.. پس حواستون به خودتون باشه که با صدای چشم گفتن مردم غرق لذت می شود.

مردی که چهره اش مشخص نیست، کلاه کاسکتش را روی صورتش می گذارد و سوار بر موتورش بر روی یک دیوار چوبی که به آن دیوار مرگ هم می گویند حرکت می کند. بعد از مدتی خسته می شود و سر جایش می نشیند که گوشی همراهش زنگ می خورد و کسی آن طرف خط می گوید ردش را زدیم و حکم تیرش آمده است که مرد بعد از شنیدن این حرف ها گوشی اش را قطع می کند و می رود.

یکی از مسئولان و رده بالا درباره شخصی به اسم اسفند صحبت می کند و می گوید یکی از اون دونه درشت ها و گنده لاتا است و همان مردی که با موتور روی دیوار مرگ بود، حالا مشخص شده سرهنگ پاشا است، فرمانده عملیات می شود.

سرهنگ پاشا داخل ماشینش نشسته و از داخل شیشه آینه خانه پشت سرش را می پاید که با آمدن یک ماشین به همکارانش اعلام می کند که مراقب باشند.

اسفند به همراه خانم باردارش از داخل یک ماشین شاسی بلند پیاده می شود که نوچه هایش آن ها را اسکورت می کنند و جلوی پایشان یک گاو زمین می زنند تا از روی خون آن رد شوند.

اسفند از میان جمعیتی رد می شود و بعد از کلی سلامتی دادن هوادارانش همراه با همان نوچه هایش در سکوت از آن جا می رود و داخل یک عمارت می شود که مردی به استقبالش می رود و به او خوش آمد می گوید اما اسفند شروع به رجز خوانی می کند و به او می گوید تو لات کوچه خلوتی و او را کتک می زند.

از حرف های او مشخص شده است که آن مرد، شوهر خواهر اسفند است، در میان بحث آن ها خواهر و زن اسفند از راه می رسند و خواهرش از او می خواهد که کاری به شوهرش نداشته باشد و او کوتاه می آید، خانم اسفند با طعنه با او حرف می زند که به مزاج او خوش نمی آید و کتش را تنش می کند و از آن جا خارج می شود و به داخل مجلس می رود و توی جمعیت تراول می ریزد و راه می رود.

یکی از کسانی که در مهمانی به عنوان مهمان و خاطر خواهان اسفند حضور دارد از نفوذی های پلیس است و به کنار سرهنگ پاشا می رود و به او می گوید که همه در مراسم هستند و زن اسفند هم باردار است، سرهنگ پاشا می گوید به خاطر حضور همسرش که باردار است الان انجام عملیات درست نیست و به تمام نیروهیش بیسیم می زند که بدون دستور او کاری انجام ندهند.

چند دقیقه بعد اسفند و همسرش از مجلس خارج می شوند و ماموران پلیس آن ها را تعقیب می کنند تا به خانه اش می رسد، یکی از پلیس ها به سرهنگ پاشا اصرار می کند که هرچه سریع تر عملیات را انجام دهد، اما او با فرمانده اش تماس می گیرد و می گوید که با مسئولیت خودش اسفند را خارج از خانه اش دستگیر می کند.

صبح هنگام نوچه های اسفند به دنبالش می آیند و ماموران پلیس آن ها را از هر دو طرف محاصره می کنند، اسفند با اسلحه پیاده می شود و یکی از نوچه هایش را می کشد و سرهنگ پاشا را تهدید می کند که اگر او را رها نکنند آن یکی را هم می زند اما سرهنگ او را با تیر می زند و عملیات تمام می شود.

سرهنگ پاشا به کلانتری می رود و عکس اسفند را از روی بردش بر می دارد و حرف های همکارش در خصوص بارداری زن اسفند را در ذهنش مرور می کند و به خانه می رود که زن و بچه اش را در حال رفتن به جایی می بیند، می خواهد آن ها را همراهی کند که آن ها می گویند بهتر است او به استراحتش بپردازد و خودشان با هم می روند.

یکی از لات های محل در حال ویدئو گرفتن در سفره خونه است که با ورودد سرهنگ جا می خورد و به گه خوردن می افتد که باعث می شود همه او را مسخره کنند.

سرهنگ یا همان ذبیح با دوستش که مشخصه دکتر است حرف می زنند و درباره زخمی حرف می زنند و دکتر قول می دهد که زخم را بردارد و در ازاش سرهنگ هم قول می دهد که دیگر موتور سواری نکند. مدتی با هم گپ می زنند و دکتر سعی می کند کمی حال و احوال سرهنگ را خوب کند و آخر حرف هایشان به مرایم تولدی که مامان توران قرار است برای پسر فوت شده اش بگیرد، ختم می شود.

سرهنگ به همراه خانواده اش برای مراسم تولد به سر خاک برادرش رفته است و بعد از فاتحه، کیکی برایش خریده اند را برش می زنند و میان مردم پخش می کنند. بعد از اتمام مراسم با هم به سمت خانه می روند و در مسیر با هم درباره موتور سواری ذبیح حرف می زنند و مادرش می گوید به ما رحم کن و دیگه به این کارت ادامه نده…

سرهنگ پاشا به همراه مادر و همسرش به خانه می رسند که به محض ورود پسرشان از آن ها استقبال می کند و می گوید برایتان شام خریده ام اما آن ها شوکه شده او را نگاه می کنند. پسرشان که از نگاه آن ها خسته شده است می گوید قرار نیست شما ها به خاطر من کباب نخورید و برام دلسوزی کنید که مادرش با چشم های گریون به دستشویی می رود و حسابی حالش خراب است.

مردی جایی نشسته است و با آقایی به اسم غلام درباره خانه اش که کلنگی شده حرف می زند و می خواهد راضی شان کند تا با هم خانه شان را یکی کنند و از نو بسازند، پسر دیگری که اسمش نوید است خودش را نشان داده و به مرد یک لگد می زند و می گوید این کار را نمی کند و آن ها را بیرون می کند.

نوید، آقا غلام را با خودش بیرون می برد و جلو یه صف آدم وایمسیتن تا پسری که به حرفش گوش نکرده را کتک بزنند و ادبش کنند اما بعد از چند ثانیه غلام جلوی نوچه هایش را می گیرد و می گوید من ضعیف کش نیستم و ما باید بزرگ باشیم نه که ضعیف کش باشیم و وسط حرف هاش آقایی می آید می گوید که باید بریم پاتوق ننه بتول و او حرفش را جمع می کند تا سریع تر بروند.

آقایی در مغازه اش نشسته و از قمار حرف می زند که غلام و نوچه هایش به آن جا می روند و صاحب مغازه حسابی گله می کند که همه جر زن شده اند که غلام همه را به خط می کند و می گوید معین این جا سفره دار است و پشت معین منم.. پس حواستون به خودتون باشه که با صدای چشم گفتن مردم غرق لذت می شود.

مردی که چهره اش مشخص نیست، کلاه کاسکتش را روی صورتش می گذارد و سوار بر موتورش بر روی یک دیوار چوبی که به آن دیوار مرگ هم می گویند حرکت می کند. بعد از مدتی خسته می شود و سر جایش می نشیند که گوشی همراهش زنگ می خورد و کسی آن طرف خط می گوید ردش را زدیم و حکم تیرش آمده است که مرد بعد از شنیدن این حرف ها گوشی اش را قطع می کند و می رود.

اداره پلیس

یکی از مسئولان و رده بالا درباره شخصی به اسم اسفند صحبت می کند و می گوید یکی از اون دونه درشت ها و گنده لاتا است و همان مردی که با موتور روی دیوار مرگ بود، حالا مشخص شده سرهنگ پاشا است، فرمانده عملیات می شود.

سرهنگ پاشا داخل ماشینش نشسته و از داخل شیشه آینه خانه پشت سرش را می پاید که با آمدن یک ماشین به همکارانش اعلام می کند که مراقب باشند.

اسفند به همراه خانم باردارش از داخل یک ماشین شاسی بلند پیاده می شود که نوچه هایش آن ها را اسکورت می کنند و جلوی پایشان یک گاو زمین می زنند تا از روی خون آن رد شوند.

اسفند از میان جمعیتی رد می شود و بعد از کلی سلامتی دادن هوادارانش همراه با همان نوچه هایش در سکوت از آن جا می رود و داخل یک عمارت می شود که مردی به استقبالش می رود و به او خوش آمد می گوید اما اسفند شروع به رجز خوانی می کند و به او می گوید تو لات کوچه خلوتی و او را کتک می زند.

از حرف های او مشخص شده است که آن مرد، شوهر خواهر اسفند است، در میان بحث آن ها خواهر و زن اسفند از راه می رسند و خواهرش از او می خواهد که کاری به شوهرش نداشته باشد و او کوتاه می آید، خانم اسفند با طعنه با او حرف می زند که به مزاج او خوش نمی آید و کتش را تنش می کند و از آن جا خارج می شود و به داخل مجلس می رود و توی جمعیت تراول می ریزد و راه می رود.

یکی از کسانی که در مهمانی به عنوان مهمان و خاطر خواهان اسفند حضور دارد از نفوذی های پلیس است و به کنار سرهنگ پاشا می رود و به او می گوید که همه در مراسم هستند و زن اسفند هم باردار است، سرهنگ پاشا می گوید به خاطر حضور همسرش که باردار است الان انجام عملیات درست نیست و به تمام نیروهیش بیسیم می زند که بدون دستور او کاری انجام ندهند.

چند دقیقه بعد اسفند و همسرش از مجلس خارج می شوند و ماموران پلیس آن ها را تعقیب می کنند تا به خانه اش می رسد، یکی از پلیس ها به سرهنگ پاشا اصرار می کند که هرچه سریع تر عملیات را انجام دهد، اما او با فرمانده اش تماس می گیرد و می گوید که با مسئولیت خودش اسفند را خارج از خانه اش دستگیر می کند.

صبح هنگام نوچه های اسفند به دنبالش می آیند و ماموران پلیس آن ها را از هر دو طرف محاصره می کنند، اسفند با اسلحه پیاده می شود و یکی از نوچه هایش را می کشد و سرهنگ پاشا را تهدید می کند که اگر او را رها نکنند آن یکی را هم می زند اما سرهنگ او را با تیر می زند و عملیات تمام می شود.

سرهنگ پاشا به کلانتری می رود و عکس اسفند را از روی بردش بر می دارد و حرف های همکارش در خصوص بارداری زن اسفند را در ذهنش مرور می کند و به خانه می رود که زن و بچه اش را در حال رفتن به جایی می بیند، می خواهد آن ها را همراهی کند که آن ها می گویند بهتر است او به استراحتش بپردازد و خودشان با هم می روند.

یکی از لات های محل در حال ویدئو گرفتن در سفره خونه است که با ورودد سرهنگ جا می خورد و به گه خوردن می افتد که باعث می شود همه او را مسخره کنند.

سرهنگ یا همان ذبیح با دوستش که مشخصه دکتر است حرف می زنند و درباره زخمی حرف می زنند و دکتر قول می دهد که زخم را بردارد و در ازاش سرهنگ هم قول می دهد که دیگر موتور سواری نکند. مدتی با هم گپ می زنند و دکتر سعی می کند کمی حال و احوال سرهنگ را خوب کند و آخر حرف هایشان به مرایم تولدی که مامان توران قرار است برای پسر فوت شده اش بگیرد، ختم می شود.

سرهنگ به همراه خانواده اش برای مراسم تولد به سر خاک برادرش رفته است و بعد از فاتحه، کیکی برایش خریده اند را برش می زنند و میان مردم پخش می کنند. بعد از اتمام مراسم با هم به سمت خانه می روند و در مسیر با هم درباره موتور سواری ذبیح حرف می زنند و مادرش می گوید به ما رحم کن و دیگه به این کارت ادامه نده…

سرهنگ پاشا به همراه مادر و همسرش به خانه می رسند که به محض ورود پسرشان از آن ها استقبال می کند و می گوید برایتان شام خریده ام اما آن ها شوکه شده او را نگاه می کنند. پسرشان که از نگاه آن ها خسته شده است می گوید قرار نیست شما ها به خاطر من کباب نخورید و برام دلسوزی کنید که مادرش با چشم های گریون به دستشویی می رود و حسابی حالش خراب است.

مردی جایی نشسته است و با آقایی به اسم غلام درباره خانه اش که کلنگی شده حرف می زند و می خواهد راضی شان کند تا با هم خانه شان را یکی کنند و از نو بسازند، پسر دیگری که اسمش نوید است خودش را نشان داده و به مرد یک لگد می زند و می گوید این کار را نمی کند و آن ها را بیرون می کند.

نوید، آقا غلام را با خودش بیرون می برد و جلو یه صف آدم وایمسیتن تا پسری که به حرفش گوش نکرده را کتک بزنند و ادبش کنند اما بعد از چند ثانیه غلام جلوی نوچه هایش را می گیرد و می گوید من ضعیف کش نیستم و ما باید بزرگ باشیم نه که ضعیف کش باشیم و وسط حرف هاش آقایی می آید می گوید که باید بریم پاتوق ننه بتول و او حرفش را جمع می کند تا سریع تر بروند.

آقایی در مغازه اش نشسته و از قمار حرف می زند که غلام و نوچه هایش به آن جا می روند و صاحب مغازه حسابی گله می کند که همه جر زن شده اند که غلام همه را به خط می کند و می گوید معین این جا سفره دار است و پشت معین منم.. پس حواستون به خودتون باشه که با صدای چشم گفتن مردم غرق لذت می شود.

امتیاز به این مطلب post

لینک کوتاه این مطلب: https://ommatpress.ir/?p=16052

(برای کپی کردن، روی لینک کلیک کنید)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در سایت منتشر خواهد شد.

پیام هایی که حاوی الفاظ رکیک، ناسزا و تهمت باشد منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

از گذاشتن لینک گروه یا کانال جدا خودداری نمایید.

دکمه بازگشت به بالا